مقدمه

اگر سقط جنین و از دست دادن بارداری را تجربه نکرده بودم، مطمئنا ثروتمندتر، جوان‌تر و کمی دیوانه‌تر می شدم. اما من چه نوع مادری بودم؟ پاسخ به این سوال را به شما می‌دهم تا بدانید چرا به ناباروری راهی برای بهتر شدن اعتقاد دارم.

گاهی اوقات فکر می‌کنم، اگر مثل فیلم ها باردار می‌شدم، باردار می‌ماندم، به یک دکتر می‌رفتم و می‌رفتم، نه ماه بعد بچه‌دار می شدم، چه می‌کردم؟ اگر من هرگز نوزادم را از دست ندهم، هرگز مجبور نباشم به چندین پزشک، کلینیک، کشورهای مختلف بروم. و هرگز به یک فرد کاملاً دیوانه تمام عیار برای تمام آرزوها، امیدها و شکست‌های ناامید شده تبدیل نمی‌شدم؟ مطمئناً ثروتمندتر، جوان‌تر و کمی دیوانه‌تر می‌شدم/ اما من چه نوع مادری بودم؟

می بینید که ناباروری مرا تغییر داد. من قبلاً خوش بین خوش شانس بودم، مطمئن بودم که همه چیز همیشه حل خواهد شد. بلیط سفر را در آخرین لحظه رزرو می‌کردم ممکن بود چمدانم را وقت نکنم ببندم؟ جای نگرانی نیست، اگر می‌دیدم چنین اتفاقی افتاده است، یک پک لباس کاملا جدید تهیه می‌کردم. برای ملاقات با پسری در نیویورک، زندگی ام را در لس آنجلس را رها می‌کردم؟ قطعا! من برای هر چیز و همه چیز آماده بازی بودم.

سختی ها

با این حال، سقط بچه‌ بصورت پی در پی، گذراندن دوره‌های ناموفق لقاح خارج رحمی (IVF)، من را بدبین کرد. سفرهای پزشکی، نمودار تخمک گذاری، برنامه ریزی برای رابطه جنسی، دوران تمام وجودم در حین لقاح خارج رحمی، مرا مضطرب کرد. نه تنها درمان باروری مرا به یک نگران مضطرب تبدیل کرد، بلکه مرا به یک برنامه ریز، یک شخصیت از نوع A که به فکر فرو می رود، تبدیل کرد. به جای اینکه فردی باشم که با خیال راحت بگویم بیایید صبر کنیم و ببینیم چه می‌شود (فردی با تایپ شخصیتی B).

“آیا فشار زیادی روی شما برای انجام درست همه کارها وجود دارد؟ زیرا شما وقت و انرژی زیادی را صرف این کار کرده اید؟” یک مادر “عادی” این سوال را از من پرسید. خدایا، فشار زیادی برای انجام درست نقش مادر بودن وجود دارد.

بنابراین شاید ناباروری آنقدر هم برای مادران مضر نباشد. باید بدانید که من از آن دسته افرادی نیستم که در هر مشکلی به دنبال یک نکته خوب باشم و بابت آن خدا را شکر کنم. اما من منظورم این است که ناباروی باعث شده، برخی از اتفاقات اولیه در مورد مادر شدن، برایم کمتر دلهره‌آور باشد.

شکایت ها

برخی از مادرها اینگونه شکایت می‌کنند: “اوه خدای من، من زندگیم را از دست داده‌ام. من هیچ چیزی برای خودم ندارم.” من مدت‌ها پیش خودم را در شهر هورمون‌ها گم کردم وسال‌ها خودم را وقف یک کار تمام وقت به نام “انتظار در صف کلینیک IVF” کردم. دیگران شکایت می‌کنند: “من نمی‌توانم باور کنم که تمام وسایلی که برای بچه خریدم را برای رفتن به یک سفر و یا فروشگاه مواد غذایی استفاده کنم.” سال‌ها بود که سرم پر از برنامه‌های دارویی و پیش بینی نتایج احتمالی بود. در مقابل تمام این افکار وسایلی که خریدم، دغدغه کمی است.

یکبار، در مراسم سیسمونی کودک دوستم امیلی (یک مادر مجرد دارای فرزند از طریق لقاح خارج رحمی)، وقتی همه دوره گرفته بودند تا او را نصیحت کنند و به سلامتی او مشروب بخورند، من گفتم: “بعد از سال‌ها گذشتن از IVF، هنوز معتقدم هیچ چیزی به اندازه آن سخت نبود.” اگرچه مادران دیگر چشمان خود را گرد کردند، و قطعا داشتند به این فکر می‌کردند که تو که هنوز چیزی ندید. اما در هر صورت من سعی داشتم به امیلی بگویم که ناباروری دشوار است زیرا هرگز نمی‌دانید که آیا موفق خواهید شد یا خیر. پدر و مادر بودن یک چالش است، اما پاداش این چالش یک فرزند است؛ چه پاداش باارزشی.

شکایت نداشتن

خستگی مادران
خستگی مادران

در طی این سال‌های طولانی پر از تلاش به خودم قول داده ام که هرگز، هرگز از مادر بودن شکایت نخواهم کرد. یک مادر خسته چشمانش را چرخاند و گفت: “اوه، شما نمی دانید چقدر بچه‌دار بودن خسته کننده است تا زمانی که خودتان بچه‌دار شوید.” دیگری گفت: “بدن شما هرگز مثل سابق نخواهد شد”. یکی دیگر از آن‌ها در فیس بوک منتشر کرده است: “نمی توانم صبر کنم تا دوباره به سر کار برگردم. این روزهای تعطیل مرا می کشد.”

البته من هرگز به آن مادران پاسخ ندادم. آن افراد ناسپاس، بی احساس، قدرنشناس که نمی دانستند چقدر خوش شانس هستند که بچه دارند. من می خواستم تمام روزهای تعطیلاتم را رها کنم فقط برای اینکه آن روزها را با بچه‌ام بگذرانم.

و بعد بالاخره من صاحب یک بچه شدم. بنابراین اگر سینه‌های من به اندازه کافی شیر تولید نمی‌کرد، جای زخم سزارین من بهبود نمی‌یافت، مادرشوهرم نمی خواست اجازه دهد کودک او را صدا بزند و حتی دیگر هرگز نتوانم بخوابم چه می‌کنم؟ حتی به این دلایل باز هم قرار نبود هیچگاه شکایت کنم.

شوخی نمی‌کنم. چنین قول و نذری تا کی می تواند دوام داشته باشد؟ من به شما می گویم: شش ماه. در نیمی از سال عقلم را از نوزادی که باعث شده بود بیش از سه ساعت نتوانم به جایی بروم و خستگی کاملی که به آن دلیل تنم را فرا گرفته بود، از دست دادم.

خسته شدن

من از داشتن یک دختر و خارج شدن از صف لقاح خارج رحمی به وجد آمدم. اما لازم بود عصبانیتم را گاهی اوقات خالی کنم. لازم بود که روی همسرم یا هر کس دیگری که در صد مایلی من ظاهر می‌شد، غر بزنم و عصبانیم را خالی کنم. آیا این‌ها بخشی از مادر بودن نیست؟ ناباروری نباید یکی از آداب و رسوم‌ها را بدزدد: شکایت کردن. در عصر تکنولوژی و رسانه‌های اجتماعی، به نظر می‌رسد شکایت بخشی از مادر بودن است. من وقتی مجرد بودم، به خودم قول دادم که وقتی ازدواج کنم هیچوقت مثل بقیه زن‌ها روی شوهرم غر نزنم. اما زمانی که متاهل شدم … . بله سلام من هم یک انسان هستم.

من هم بعضی اوقات از ازدواج، مادر بودن و زندگی شخصی‌ام شکایت می‌کنم اما سعی می‌کنم این شکایات را فقط نزد افراد مناسب با آن ببرم. برای مثال پیش دوست مجردم از شوهرم، شکایت نمی‎‌کنم. پس شکایت فرزندم را هم پیش دوستانم که فرزند ندارند، نمی‌برم.
ناباروری باعث حساسیت بیشتر من نسبت به دیگران شده است، زیرا به خاطر می آورم آن دوران چه شکلی بود. من هیچ hCG beta، هیچ جنینی و پروتکل پزشکی را به خاطر نمی‌آورم. اما من درد، ناامیدی‌، ویرانی از نداشتن فرزند را به خوبی به خاطر می‌آورم.

داشتن یک کودک

داشتن یک کودک
داشتن یک کودک

 این کودک، این فرد فوق العاده، زیبا، شایان ستایش (“من ناز نیستم، من باهوش هستم!”) من به او آموزش داده‌ام که به غریبه‌ها اینطور بگوید، بسیار شگفت آور است.

سلیمان دائما به من می‌گوید: “او باورنکردنی است.” آیا هر پدر و مادری چنین احساسی دارد؟ یا فقط کسانی که برای رسیدن به اینجا جهنم را پشت سر گذاشته‌اند، اینطور حس می‌کنند؟

روز دیگر، دخترمان را به استخر بردیم و برای اولین بار دیدیم که او بدون شناور بادی یا هیچ شناور دیگری، شنا می‌کند. او هنوز حتی چهار سال هم ندارد! یک گوله غول پیکر اشک در چشمانم حلقه زد: برایم مهم نیست که او یک بالرین شود، به هاروارد برود، یا سرطان را درمان کند. این که او آنقدر من و عشق من به آب را در خود داشت، که در مدت زمان کوتاهی به موفقیت‌های زیادی رسیده بود، باعث افتخار من شد.

سخن پایانی

آنقدر روزهای تاریک و شب‌های طولانی را تجربه کردم که هرگز فکر نمی‌کردم به اینجا برسم. من نمی‌دانستم که آیا بعد از سقط کودک بهبود خواهم یافت یا خیر. من نمی‌دانستم که می‌توانم درمان باروری را شروع کنم یا نه. این همه دارو بخورم، زندگی خود را روی دوشم بگذارم و در سراسر جهان حرکت کنم. من از چیزی که می خواستم محروم بودم. من نمی‌دانستم چه اتفاقی برای من، سلیمان، و هر دویمان با هم خواهد افتاد. اما حالا بیشتر از هر زمانی به ناباروری راهی برای بهتر شدن اعتقاد دارم.

با این حال ما اینجا هستیم، در حالی که دختر مو فرفری‌مان با لباس حمام پری دریایی، مانند ماهی دور ما می‌چرخد. بیشتر روزها بسیار شگفت انگیز است و نمی‌توانم تایید کنم و فقط باید تظاهر کنم که یک مادر عادی در یک خانواده عادی هستم. حدس می‌زنم ما یک خانواده عادی هستیم. والدین عادی. بچه عادی (فوق العاده).

امیدوارم همه شما آنقدر خوش شانس باشید که پدر یا مادر شوید. شما سزاوار آن هستید. اما اگر برای مدت زمانی ناباروری را تجربه کردید، فراموش نکنید که ناباروری راهی برای بهتر شدن است.