مقدمه
تغکرات سنتی در برخی روستاهای کشورهای مختلف از جمله کانادا باعث شده زنان بومی روستاها زایمان در خانه را به زایمان در بیمارستان ترجیح میدهند. زایمان در خانه، همراه با آداب و رسوم خاص مورد تایید این دسته از زنان است. آنها بر این باورند که این سبک زایمان کردن برای آنها بهتر است. به همین دلیل در این مقاله ما به بررسی علت عدم زایمان زنان بومی در بیمارستان و شرایط زایمان سنتی آنها پرداختهایم. در واقع ما مسائل گفته شده را در قالب یک داستان از زبان یک مادر بیان کردهایم. این داستان تولد نوزاد یک زن بومی در بیمارستان، برخی از جزئیات مربوط به زایمان و آسیبهای احتمالی در اتاق زایمان را بیان کرده است. ماجرایی خواندنی، نادر و احساسی است. با ما همراه باشید، تا با زنان بومی و آداب و رسوم آنها در مورد زایمان آشنا شوید.
زنان بومی
وقتی که من فهمیدم باردار هستم، میدانستم که میخواهم زایمانم را در خانه انجام دهم. در سیستمهای خویشاوندی سنتی ما، بارداری و تولد اوقات مقدسی محسوب میشوند. حتی قبل از بارداری نیز مقدس به حساب میآید. چرا که خانوادهها باید از قبل برنامه ریزی کنند. همچنین دعا کنند، و برای باردار شدن آماده شوند. اما به دلیل تاثیرات استعمار، بسیاری از این آموزهها فراموش شدهاند. من به عنوان یک زن بومی از تصور اینکه بخواهم کودکم را در بیمارستان به دنیا بیاورم ترسیدهام. شاید همین ترس باعث عدم زایمان زنان بومی روستاها در بیمارستان میشود.
همراه با این تغییرات، مادران طرفدار زایمان بومی، اغلب با درمان منفی توسط سیستم پزشکی رو به رو میشوند. رفتار نادرست نسبت به زنان بومی فقط به پزشکانی که تعصب ضد بومی نشان میدهند، محدود نمیشود. بلکه موارد دیگری نیز وجود دارند. مثل عقیم سازی گسترده و اجباری زنان و دختران بومی که به دهه 1970 (شمسی) یا قبل از آن برمیگردد. مرکز منابع بین المللی دادگستری (Resource Centre) گزارشهایی را درباره موارد اخیرا منتشر کرده است. و برخی تحقیقات جدید نشان دادهاند که این امر همچنان ادامه دارد. شاید به همین دلایل است که زایمان زنان بومی در بیمارستان به ندرت اتفاق میافتد.
استعمار
من در سرزمینی که استعمار برچسب آن “روستایی ساسکاچوان” است، زندگی میکنم. با این حال قطعا در سیستم پزشکی استعمار جایگاهی برای مقدسات مربوط به زایمان سنتی ما وجود ندارد. وآنها مقدسات ما را کنار گذاشتهاند. من میخواستم تمام تلاش خود را برای غلبه بر این بیتوجهی و پیروی از روشهای سنتی تولد انجام دهم. من تصور میکردم خودم را احیا کنم. چیزی که میدانستم مادرم هرگز فرصتی برای پرداختن به آن ندارد.
زایمان در خانه همراه با یک ماما
من با انجمن مامایی ساسکاچون تماس گرفتم، تا در مورد انتخاب یک ماما برای زایمان در خانه سوال کنم. به طور کلی به دلیل کمبود ماما، حتی فکر داشتن یک نفر در هنگام زایمان در بیمارستان نیز دور از ذهن بود. به من گفتند: “شما در لیست انتظار 181 هستید.” سپس آنها از من پرسیدند که محل زندگی شما کجاست؟
من گفتم: “Poundmaker Cree Nation”.
آنها پرسیدند: “این منطقه در کجا قرار دارد؟”
من پاسخ دادم: “حدود 40 دقیقه خارج از منطقهی بتلفورد شمالی.” این مکان نزدیکترین بیمارستان به ما است.
سپس نماینده انجمن ماما به من گفت که با توجه احتمال بروز هر اتفاقی برای شما و نوزادتان، زایمان در خانه توصیه نمیشود. سریع از آنها تشکر کردم و تلفن را قطع کردم. همانطور که تلفنم را گذاشتم پایین، بدنم داغ شد. عصبانیت مرا فرا گرفت. ما نمیتوانستیم بر اساس سبک محل زندگی خود برای زایمان ماما پیدا کنیم. پیدا کردن یک همراه زائو برای کمک در هنگام تولد نوزاد که دارای زمینه فرهنگی ما باشد، بسیار سخت است. یا حتی فقط به فرهنگ و دستوروالعملهای ما احترام بگذارد. به عبارت دیگر دسترسی به همهی اینها غیرممکن است.
از این واقعیت خشمگین بودم که ما، به عنوان مادران بومی، حق انتخاب در روش زایمان خود را نداریم. ما میخواهیم، در میهن خود، با سیستمهای مراقبتهای بهداشتی خود زایمان کنیم. عصبانیت من فقط محدود به این زمان نمیشد. بلکه برای تمام داستانهایی است که از زنان بیشماری در زندگیام شنیدهام. همچنین برای زنانی که توسط توصیه سیستم پزشکی استعمار رحم خود را بدون دلیل با جراحی برداشتهاند. این واقعیت بسیار ناراحت کننده بود، که استعمار به این اندازه در کیفیت روابط ما با روشهای زایمان سنتی خودمان دخالت کرده است.
برنامه ریزی قبل از زایمان
ما در منطقهای زندگی میکنیم که از نژادپرستی فعال علیه ما برخوردار است. به همین دلیل باید برای اتفاقاتی که ممکن است در هنگام زایمان در بیمارستان بیفتد، برنامه ریزی کنیم. بنابراین من و همسرم میدانستیم که زمان آن فرا رسیده است در مورد همه سناریوهایی که احتمالا اتفاق بیفتد، صحبت کنیم.
رفتارهای نژاد پرستانه
همسرم با آگاهی از ترسهای من، نگاهی به من انداخت. و گفت: “برای هر نتیجهای که در آن بیمارستان اتفاق بیفتد، به یک برنامه ایمنی نیاز داریم.” با موافقت سر خود را تکان دادم. وی ادامه داد: “برای زمانی که شاید یک مددکار اجتماعی بخواهد وارد کار شود و کودک را فقط به دلیل اینکه ما بومی هستیم از ما بگیرد نیز باید یک برنامه داشته باشیم. ما باید بدانیم چه کاری در مقابل آن انجام دهیم.” او به “birth alerts” اشاره کرد. در واقع این روش به این صورت است که در صورت نیاز به حفاظت از کودکان، کودکان را از مادران در بیمارستان میگیرند. که این راهکارها ابزاری رایج در استعمار هستند. که در نتیجهی آن پیوندهای خویشاوندی را در خانوادههای بومی مختل میکند.
اگرچه برخی از استانها در حال انجام تغییرات و تعدیلاتی در مورد این روش هستند. اما فقط در منیتوبا حداقل یک کودک بومی در روز بر اساس فرض عدم کفایت والدین، از آنها گرفته میشود.
همسرم بیان میکند: “ما دقیقا میدانیم که هستیم. ما هوشیار و عاقل هستیم. مکانی امن برای زندگی داریم و سالم هستیم. اگر خدمات کودک و خانواده وارد شود، ما هیچ دلیلی برای ترس نداریم. آنها هیچ دلیلی برای گرفتن نوزادمان از ما ندارند.”
او همچنین گفت: “شاید آنها بخواهند تو را بدون اجازه جراحی کنند. در این حالت ما باید یک برنامه داشته باشیم. در واقع ما باید برای هر نوع نژاد پرستی یک برنامه داشته باشیم. تا بدانیم که در مقابل چه واکنشی را باید داشته باشیم.” در ادامه گفت: “من از تو و کودکمان در صورت نیاز حمایت و دفاع خواهم کرد. موضوع مهمی نیست.” من از حمایت تشویق همسرم بسیار سپاسگزار بودم. اطمینان داشتم که اگر اتفاقی بیفتد باز هم شرایط برای ما خوب پیش خواهد رفت. حتی بدون مامایی که میخواستم.
روش های سنتی زایمان
در طول 9 ماه بارداریام، روشهای سنتی بارداری و زایمان را به بهترین وجهی که میدانستیم دنبال کردیم. اما بسیاری از این آموزهها به دلیل استعمار حاکم از فرهنگ ما پاک و فراموش شدهاند. بسیاری از آموزههایی که ما میدانیم، از پدر مرحوم همسرم و مادرش است. که دائما به ما گفته میشد. در هر زمان که ما آنها را ملاقات میکردیم، مرتباً این نکات را تکرار میکردند. در زایمان زنان بومی در بیمارستان شاید به این آداب و رسومها توجهی نشود.
آداب و رسوم قبل از تولد نوزاد
پدربزرگها و مادربزرگها (kokums and moshums) و عمهها و خالهها برای نوزاد برنامه ریزی و دعا میكنند. در واقع همگی برای تولد نوزاد آماده میشوند. خیلی مهم است که تا روزی که کودک هنوز متولد نشدهاست، برای او لباس و حتی پوشاک خریداری نکنیم. برای این کار دلیلی وجود دارد. اگر ما خیلی زود آماده شویم و به طور مثال لباسهای نوزاد خود را خریداری کنیم. بعد از آن اگر که اتفاقی برای نوزاد بیفتد، والدین به شدت ناامید و ناراحت میشوند.
تاثیر غم و اندوه مادر بر روی جنین
وقتی چهار ماهه باردار بودم، مادرم ناگهان از پاره شدن آنوریسم مغز (brain aneurysm) در گذشت. و من تنها کاری که میتوانستم بکنم این بود که تماما غصه بخورم. باور بر این است که کودک میتواند هر آنچه را که احساس میکنم، را احساس کند. کودک هر فکری را که در ذهن دارم را میشنود. و همچنین کودک میتواند همه آنچه را که من میبینم را ببیند. غصه میخوردم اما نمیخواستم کودکم غم و اندوه من را در سطح سلولی (cellular level) حمل کند. از یک زمانی به بعد من به جای غصه خوردن، به دنبال رها کردن غم و اندوه با روشهای سالم و قدرتمند رفتم.
نقل مکان برای زایمان
حدود 22 هفته بارداری، به دلیل استرس خونریزی جزئی داشتم. خوشبختانه فقط دو روز طول کشید. و پس از اتمام استرسم خود به خود برطرف شد. در هفته 37 بارداری ما به سمت شهر ساسکاچوان حرکت کردیم. این نقل مکان به این دلیل بود که ما از تجربههای نژاد پرستانه در بخش زایمان بیمارستان North Battleford شنیده بودیم. در آن شهر در انتظار تولد نوزادمان منتظر ماندیم. برادر همسرم و همسرش ما را مورد لطف و محبت خود قرار دادند. و اجازه دادند در کنار آنها در خانهی آنها بمانیم. ما منتظر شدیم تا روز تولد برسد. من در هفته 41 بارداری بودم و هنوز هیچ نشانهای از شروع زایمان برای تولد نوزادم نبود.
تاخیر در تولد جنین
به دلیل تاخیر در تولد نوزادم، مجبور شدیم سونوگرافی انجام دهیم تا مایع آمنیوتیک رحمم چک شود. مدتی بعد از سونوگرافی 41 هفتهای متخصصین زنان و زایمان با ما تماس گرفتند. و ما را برای جلسهای فراخواندند. پزشک به ما گفت: “آنها متوجه شدند که ممکن است نوزاد دارای شکاف لب یا شکاف کام باشد. اما ما از شدت آن اطمینان نداریم. ولی به راحتی قابل رفع هستند. در هر صورت ما خواستیم به شما اطلاع دهیم.
برای من اطلاعات گفته شده توسط پزشک، شوکه کننده بود. چرا که من در سونوگرافیهای قبل از هفته 41 موارد گفته شده را مشاهده نکردم. من پیش از این سه یا چهار سونوگرافی و یک اسکن آناتومی کامل (full anatomy scan) انجام داده بودم. معاینات و سونوگرافی من بدون هیچ مسئله یا تفاوت ژنتیکی بود. نحوهی صحبت این متخصص به گونهای بود که ما احساس میکردیم آنها فقط به خاطر نژاد ما این موارد را گفتند. به هر حال بهترین کار دعا کردن بود. ما دعا کردیم و سپاس گزار بودیم که کودک کاملا سالم بود.
شروع روند زایمان
هفته 42 فرا رسید. در هفته 42 بارداری اگر جنین به طور طبیعی متولد نشود، احتمالا پزشکان سزارین یا روشهای تحریک برای انعطاف رحم را پیشنهاد میکنند. در این هفته قرار ویزیت دیگری داشتیم. متخصص زنان و زایمان گفت: “از آنجایی که کودک به طور طبیعی به دنیا نمیآید. ما برای زایمان شما، از روش زایمان القا استفاده میکنیم.” همچنین ادامه داد: “ما از یک شیاف به نام (Cervidil) استفاده خواهیم داد. و امیدواریم که روند زایمان آغاز شود.”
من پرسیدم: “آیا میتوانیم چند روز دیگر صبر کنیم؟” من فشار وارد کردن برای سرعت بخشیدن به روند تولد نوزاد را دوست نداشتم. همچنین من به بدن خود اعتماد داشتم. و میدانم کی کودکم به دنیا میآید. با این روشها نمیخواهم تولد نوزادم توسط سیستم پزشکی استعمار محدود شود. اینکه قرار بود از این سیستم پزشکی برای تولد نوزادم استفاده کنند دلشوره داشتم.
وی گفت: “ما توصیه میکنیم که دیگر صبر نکنیم.” من پرسیدم: “وضعیت مایع آمنیوتیک چگونه است؟” او در پاسخ به سوال من گفت که اکنون خوب است. اما آنها نگران بودند که شاید این مایع کاهش یابد. و به همین دلیل آنها میخواستند که از زایمان القا استفاده کنند. نمیدانستم چه بگویم. راستش من خیلی خسته تر از آن بودم که بخواهم با آنها بحث کنم.
روش سنتی برای زایمان
در روش زایمان سنتی ما، ما انتخاب کردیم که به بدن زنان خود و داروهای این سرزمین برای حیات بخشیدن اعتماد کنیم. بسیاری از زنان بومی با اینکه هفتهها از زمان زایمان آنها گذشته بود، اما به تنهایی زایمان کردند.
شیاف Cervidil
داستان تولد کودک من بسیار متفاوت است. صبح که وارد بیمارستان شدیم تا دوز اول شیاف Cervidil را دریافت کنیم. این شیافها را در واقع برای باز شدن دهانه رحم و کمک به زایمان در چند نوبت استفاده میکنند. در آن لحظه من بودم. همسرم و یک دانشجوی پزشکی که مشغول کار خود در بخش زایمان بود. این کاملا متفاوت از تصور من از اولین مراحل تولد فرزندم بود، و احساس میکردم که به عنوان یک انسان کاملا بی ارزش شدهام.
دانشجوی پزشکی بیان کرد: “من هم اکنون قصد دارم شیاف را قرار دهم.” من برای نوبت Cervidil اول، به پشت دراز کشیدم و او شیاف را وارد کرد. انرژی منفی و ناخوشایند این دانشجوی جوان در سراسر اتاق سرد بیمارستان منتشر شده بود. این فقط یک شیاف نرم کننده و باز کننده دهانه رحم بود. او در ادامه خیلی آرام گفت: “روز خوبی داشته باید، امیدوارم این شیاف جواب دهد.” او سریع اتاق را ترک کرد، گویی انرژیهای ناخوشایند را هم با خود برد. من و همسرم به هتل برگشتیم. و منتظر ماندیم.
کریویکال سوییپ
نوبت اول این شیاف جواب نداد. بنابراین صبح روز بعد ما برای یک نوبت دیگر وارد بیمارستان شدیم. این بار پزشک دیگری بود. او بدون اینکه به من بگوید میخواهد چه کاری انجام دهد، کریویکال سوییپ را انجام داد. من پرسیدم: “چه کار کردین؟” او در حالی که لبخند میزد جواد داد: “اجرای راهکاری برای شروع زایمان.”
من به اندازه کافی در مورد کریویکال سوییپ تحقیق کرده بودم و میدانستم که این روش چگونه است. اما مطمئن نبودم که آیا او برای انجام این کار به رضایت من احتیاج دارد یا خیر. البته که برای اعلام عدم نارضایتی و اعتراض خیلی دیر بود. بنابراین من به سرعت آن را پاک کردم. اما همچنان احساس عصبانیت ناشی از انجام این روش که به صورت غیر توافقی با من انجام شد، باقی مانده بود.
زایمان زودرس
ساعت حدود 11 شب بود که هنوز زایمان نکرده بودم. آن شب، درحالی که من زایمان زودرس را شروع کردم. برای داشتن یک فضای خوب و آرام یک اتاق در هتل گرفته بودیم. انقباضات قابل کنترل بودند. من توانستم بر درد زایمان متمرکز شوم. قبل از رفتن به بیمارستان، یک بار دیگر در مورد برنامه ریزیهای مربوط به تولد نوزاد صحبت کردیم.
آداب و رسوم سنتی لحظه ی تولد
گفتن کلماتی به زبان مادری در گوش نوزاد در لحظهای که متولد میشود، یک کار سنتی در فرهنگ ما است. بسیار مهم است که این کار را انجام دهیم. حتی اگر زایمان زنان بومی در بیمارستان انجام شود. من میخواستم همه آگاه باشند که چقدر این مسئله برای ما مهم است و حتما باید مراقب باشند که آن انجام شود. تا کودک احساس کند که زبانش به زبانی برمیگردد، که استعمار سعی در گرفتن آن از ما دارد. من گفتم: “در اتاق تولد نوزاد، فقط همسرم، مادرش، خواهرش و جانیسن (Janice) ،یکی از اقوام نزدیک ما، حضور داشته باشند.” همسرم لبخند زد و با صحبتهای من موافقت کرد.
همسرم گفت: “پس بیا بریم.”
آماده سازی برای زایمان
اضطراب و هیجان داشتم. خواهر شوهرم موهایم را به صورت نوارهای گرهای بافته بود. به نظر میرسید که بخش مهمی از آماده سازی برای زایمان است. در حالی که انگشتان او به سرعت موهای من را به هم میبافتند. من دعا میخواندم. همچنین به تدریج دردهای زایمان شروع میشد. همسرم کیف بیمارستان را برداشت و برای رفتن آماده شدیم. ما مطمئن نبودیم که زایمان چقدر طول میکشد. ما به سمت بیمارستان حرکت کردیم.
وقتی وارد شدیم، پزشکان بیمارستان من را معاینه کردند. و گفتند که 2 سانتی متر دهانه رحم من گشاد شده است. آنها همچنین بیان کردند که باید چند ساعت در بیمارستان پیاده روی کنم. این پیاده روی، یک روند معمولی است.
Pitocin
حدود ساعت 6:30 صبح، پس از گذراندن یک شب همراه با انقباضاتی، دوباره معاینه شدم. و هنوز دهانه رحمم همان 2 سانتی متر بود. آنها سپس به من گفتند که در صورت عدم پیشرفت باید ساعت 7 صبح به من Pitocin تزریق کنند. پرستار گفت: ” بدن شما آنچه را که لازم است را انجام نمیدهد، تا کودک به تنهایی بدون ابزار کمکی متولد شود.” به یاد میآورم که ناامید شده بودم. حتی به این فکر کردم که آیا زنان بعضی اوقات 48 ساعت یا بیشتر برای شروع زایمان منتظر میمانند؟ چرا نمیتوانیم بیشتر صبر کنیم؟
من بعد از یک شب تلاش برای زایمان طبیعی، با حمایت محدود کارکنان بهداشت و درمان، با پیشنهاد آنها دال بر تزریق Pitocin موافقت کردم. نمیدانستم مدت زمان رایج و معمول زایمان چقدر است. آیا محدودیت زمانی وجود دارد؟ درحالی که در تخت بیمارستان دراز کشیده بودم. یاد نسلهای گذشته و نیاکان قبل از خود افتادم. زمانی که زنان با حالتی آماده برای زایمان طبیعی نشستهاند. همچنین خالهها و مادربزرگها در حال دعا کردن برای او هستند. در حال من در اینجا در اتاق سرد یک بیمارستان دراز کشیده بودم. و یک داروی مصنوعی به من تزریق شده بود. که باعث شده است بدن من به یک فرآیند زایمان که توسط استعمار ساخته شده است، تن بدهد.
ابزار کمکی زایمان را روشن کردند و من چکه قطره Pitocin را تماشا کردم. من با چشمانم تزریق وریدی در بازوانم را دیدم. تقریبا بلافاصله بعد از تزریق انقباضات شدید در بدن من شروع شد. این انقباضات در موجهای چهار و پنج، بدون بیش از 15 ثانیه وقفه بین آنها شروع شد. بدنم در مقابل این روند زایمان مصنوعی (synthetic) مقاومت میکرد. احتمالا این تحریکها برای شروع روند زایمان به شدت روی کودک تاثیر میگذاشت.
مراقبت از جنین در حین باز کردن دهانه رحم
متخصص زنان و زایمان گفت: “ما یک مانیتور قلب را به سر کودک شما وصل میکنیم.” او سیمهایی در کانال تولد من قرار داد. و بالای سر کودک من را پیدا کرد. او لبخند زد و گفت: “کودک شما موهای زیادی دارد.”
زمانی که پزشک این صحبتها را گفت. ما احساس عدم اطمینان نسبت به روند شروع زایمان کردیم و احساس ترس در ما ایجاد شد. همسرم پرسید: “چرا مانیتور قلب را به کودک وصل کردهاید؟ وی گفت: “فقط برای اینکه قلب کودک را زیر نظر داشته باشم.”
بعد از انجام کنترل قلب، امواج انقباضات ادامه یافتند. احساس بیپایانی داشتم. آنها Pitocin را افزایش دادند و دوباره بدن به گونهای نسبت به این تزریق واکنش نشان داد که باعث شد فکر کنم شاید این برای ما مثل سم است. همانطور که از درد فریاد میکشیدم. مانیتور قلب کودک را نیز نگاه میکردم که دیدم به طرز چشمگیری ضربان قلب افت کرده است. پزشک بین پاهای من ایستاد و دست خود را دراز کرد تا کیسهی آب من را پاره (manually break my waters) کند. وی گفت: “ما خواهیم دید که آیا این باعث هر گونه تغییری شده است یا خیر.” با خود فکر کردم، آیا آنها برای انجام این کار به رضایت من احتیاج داشتند یا خیر؟
همسرم نسبت به کارهایی که پزشکان انجام میدادند، دائما سوالاتی را میپرسید. اما کادر پزشکی آنقدر کارهای زیادی انجام میدادند که ما نمیدانستیم چگونه آنها را درک کنیم. یا برای خود حل کنیم یا درست متوجه شویم که دقیقا دارند چه کاری انجام میدهند.
درد زایمان
احساس میکردم بین انقباضات فرصتی برای نفس کشیدن ندارم. من به خانواده و تیم زایمان خود نگاه کردم. تنها کسی که دلم می خواستم آنجا باشد، مادرم بود. اما من مادرم را 5 ماه پیش از دست داده بودم. “من به مادرم احتیاج دارم!” دوباره داد زدم: “من فقط مامانمو میخوام!” شروع به هق هق کردن کردم. چون درد مرا آزار میداد. به دلیل گریههای عذاب آور، ناراحتی و درد بسیاری که داشتم، برای زدن بی حسی اپیدورال فریاد زدم.
زمانی که متخصص بیهوشی اپیدورال را به ستون فقرات من تزریق کرد. من نتیجهی این بیحسی را فقط در سمت چپ بدنم حس کردم. در حالی که در سمت راستم هنوز تاثیر کامل زایمان مصنوعی را احساس میکردم. او گفت: “اجازه بدهید دوباره امتحان کنم.” او سوزن دیگری به ستون فقرات من تزریق کرد. این بار بی حسی جواب داد. انقباضات را به شدت قبل احساس نمیکردم. اما همچنان این فرآیند مصنوعی روی ضربان قلب نوزادم تاثیر میگذاشت. ضربان قلب همچنان داشت افت میکرد. دوباره لحضهی Pitocin را رد کردیم. این بار احساس کردم خودم میتوانم این کار (عمل زایمان) را انجام دهم. دکتر دوباره بلافاصله مرا چک کرد. “شما را کمی چک میکنم، 7 سانتی متر.” من استراحت کردم. ضربان قلب کودک من آرام شده بود. من در آنجا کمی با آرامش خوابیدم.
وضعیت قرار گیری جنین
پس از تنها 10 دقیقه اجازه برای استراحت، دوباره متخصص زنان و زایمان برای بررسی دهانهی رحم من بازگشت. او بعد از معاینه گفت: “شما هنوز به اندازه کافی دهانه رحمتان گشاد نشده است. کودک شما در وضعیت درستی نیست. ما نیاز داریم که کودک بچرخد.” من به یاد میآورم که میخواستم بگویم: “شما به من وقت کافی نمیدهید، تا دهانه رحمم بدون ابزار کمکی گشاد شود.” اما من چیزی نگفتم.
من به انواع موقعیتها نقل مکان کردم. دعا میکردم که بچهام بچرخد تا بتوانیم ادامهی زایمان را بدون دخالت ابزار کمکی زایمان انجام دهیم. به یاد دارم در آن زمان، تصور میکردم که زنان منطقهی ما چگونه این کار را انجام میدادند؟ چگونه بستگان ما بدون مداخله پزشکی این کار را انجام دادهاند؟ چه کلماتی گفته شد؟ چه نوع داروهای سنتی استفاده شد؟ تمام این افکار باعث شد با فرآیند پزشکی که در داخل بدنم انجام میشود، احساس ناراحتی و عدم آرامش کنم. دعا کنم و همراه با آن گریه کنم.
دوباره پرستار آمد. و بلافاصله انقباضات غیرقابل تحمل و مداوم افزایش یافت. از شدت درد هق هق گریه میکردم و نمیتوانستم نفس بکشم. بلافاصله ضربان قلب کودک دوباره شروع به افت کرد. “خاموشش کن، خاموش کن!” وقتی هر لحظه می دیدم ضربان قلبش پایین میآید، بیشتر گریه میکردم. پرستار، گیج شده بود. او به سرعت برای خاموش کردن دستگاه رفت کرد. پرستار ذویید و رفت تا درمورد آنچه در حال رخ دادن است با متخصص زنان و زایمان صحبت کند. آنها گفتند: “ما یک بار دیگر آن را امتحان خواهیم کرد.” احساس می کردم که آنها میگفتند بدن من نمیتواند به طور طبیعی نوزاد را به دنیا بیاورد. و من احساس می کردم که این فرآیندهای مصنوعی تولد شاید به کودکم آسیب برسانند. من از اول هم با این فرآیند مصنوعی شروع زایمان تمایلی نداشتم.
زایمان طبیعی
پرستار آن را دوباره روشن کرد. و من حتی نمیتوانستم با تمام دردی که رحمم را تحریک کرده بود، نفس بکشم. ضربان قلب کودک دوباره افت کرد. او دوباره با عجله Pitocin را خاموش کرد و متخصص زنان و زایمان را مطلع کرد. ساعت 7 عصر بود و من 20 ساعت زایمان داشتم. او گفت: “9 سانتی متر گشاد شد.” با شنیدن این خبر خوشحال شدم. پیشرفت کرده بودم! احساس کردم بدنم قوی و توانمند است.
بیرون رعد و برق و طوفان بود. من در حالی که خسته بودم، چشمانم را بستم. من خودم را در بین کسانی که نسلهای زیادی از نیکان قبل از من را به دنیا آوردهاند، تصور میکردم. خودم را محصور شده از عشق آنها تصور میکردم.
من گفتم: “من احساس فشار میکنم؟ آیا میتوانم فشار بیاورم؟ من خیلی اصرار داشتم که خودم نوزاد را به دنیا بیاورم. اما در مقابل پزشک با حالتی عذرخواهانه نگاه کرد. وی گفت: “کودک در وضعیت مناسبی نیست. ما باید نوزاد را از رحم شما خارج کنیم.” علائمی وجود دارد دال بر اینکه کودک در حال عبور مکونیوم در رحم است. استرس ناشی از زایمان باعث این اتفاق شده است. و بسیار خطرناک است.” در ادامه گفت: “به دلیل تبی که دارید ما فکر میکنیم، شما عفونت دارید.” درست میگفت گویا تب دارم چرا که من از قبل در حال لرزیدن بودم. با خستگی سرم را تکان دادم.
سزارین
آنها از من و همسرم سوال کردند: “آیا میتوانید این برگههای رضایت نامه را برای انجام عمل سزارین امضا کنید.” احساس ناامیدی کردم. اما من مشتاق حفظ کودک خود بودم. به یاد میآورم که خیلی خسته شده بودم. و در انتهای این همه دردی که کشیدم، نیاز داشتم که زایمان انجام شود. ما برگهها را امضا کردیم. سپس ما را به اتاق عمل آوردند.
تزریق بی حسی
من دراز کشیدم. متخصص بیهوشی من را آماده کرد و بدنم را از سینه به پایین بیحس کرد. تختی که روی آن دراز کشیدم سرد بود. و اتاق سردتر از آن بود. من توسط دانشجویان پزشکی احاطه شده بودم. که من با بودن آنها در اتاق عمل توافق کردم. البته اگر در ابتدای زایمان قبل از اینکه در این شرایط بحرانی قرار بگیرم، از من سوال میکردند، من مخالفت میکردم.
آنها پرده را بالا زدند، و شروع به بریدن شکم من کردند. احساس میکردم بدنم روی میز در حال لرزش است. بدن من در حال حرکت به این ور و آن ور بود. این در حالی بود که آنها از زور بدنی خود برای بیرون آوردن کودک استفاده کردند.
طول کشیدن سزارین
جراح توضیح داد: “عزیزم جنین کمی گیر کرده است. به همین دلیل سزارین مدتی طول میکشد.” یک برش دیگر به صورت عمودی، همراه با برش افقی ایجاد کردند. آنها به من نگفته بودند که در دو قسمت شکم من را میبرند. در همین حال به طور ناگهانی فضای اتاق پر از ترس و اضطراب شد. به این دلیل که کودک حتی بعد از برش دوم هم هنوز گیر کرده بود.
به نظرم سزارین به جای چند دقیقه، ساعتها طول میکشد. من توسط پزشکان و پرستاران با ماسک های جراحی احاطه شده بودم. و من چیزی را احساس نمیکردم. همچنین گریه های کودکم را نمیشنیدم. سپس جراح فریاد زد: “بگید جراح دیگری بیایید.” با شنیدن این فریاد پزشک، اشک در صورتم جاری شده بود. و من دعا میکردم و به چشمان همسرم نگاه میکردم. او اطمینان داد: “خوب خواهم شد” اکنون هر دو اشک در چشمانمان جمع شده بود. دانشجوها همه در اتاق هنوز آنجا ایستاده بودند. او سه بار دیگر پرسید و هیچ کس تکان نخورد.
جراح همانطور من را روی میز برش خورده رها کرد، به سمت سالن دوید. یک جراح دیگر به همراه او با عجله به سمت اتاق آمدند. در این مرحله بدنم من به طور چشمگیری میلرزید. و احساس درماندگی می کردم. یک جراح داشت پاهای کودک من را از شکاف رحم من بیرون می کشید. در حالی که دیگری با مشتش واژن من را به سمت بالا گرفته بود. و به آن فشار میآورد تا او را از دهانه رحمم خارج کند. بدنم به شدت میز را میلرزاند. من در این مدت دست همسرم را گرفته بودم. و هق هق گریه میکردم. او قوي ماند و من مي توانستم زمزمه دعاهايش را بشنوم. نمیتوانستم ببینم که پشت پرده چه اتفاقی در حال رخ دادن است. اما احساس میکردم فشار و نحوه حرکت بدنم روی میز کاملاً منعکس کننده نیرویی است که برای خارج کردن کودک صرف میشود.
تنفس کودک در لحظه تولد
پنج دقیقه بعد، همه ساکت شدند. آنها کودک را بیرون آورده بودند. اما او ساکت بود. جراح به من گفت: “کودک شما در حال حاضر نفس نمیکشد. اما تیم NICU اینجا است.” بچهام بیرون بود. همسرم همراه با نوزادم به سمت تیم NICU رفتند. من روی میز دراز کشیدم و منتظر شدم. سپس، بعد ازچند دقیقه حسی که مثل بقا بود را احساس کردم. بالاخره صدای گریه او را شنیدم و شروع به هق هق گریه کردم. تیم NICU نوزادم را برگرداند او زنده بود. او اینجا بود. همسرم از کودک ما با زبان Nehiyaw استقبال کرد. به طوری که اولین کلمات واقعی که شنید کلماتی به زبان مادری او بود. آنها کلمات مقدسی بودند که قرار بود فقط در همان لحظه دقیق آمدنش به دنیا، توسط او شنیده شود.
متولد شدن نوزاد
پرستار اعلام کرد: “شما صاحب یک دختر بچه زیبا شدهاید.” همسرم دعا خواند. وی افزود: “متخصصین در مورد شکاف لب یا شکاف کام اشتباه کردند.” آنها دخترم را در آغوش من قرار دادند. من در تمام زندگی خود چنین احساس ارتباطی با کسی را نداشتم. گویی تمام اجداد و نسلهای آینده ما با او بودند. و من می توانم همه آنها را با نگاه کردن به چشمان او ببینم.
این لحظات پیوند، تمام اتفاقاتی را که قبل از تولد وی رخ داده بود از بین برد. او بلافاصله شیر خورد. من به روح خود اعتقاد دارم. اگر به من اجازه داده میشد که طبق برنامه خودم زایمان کنم، قطعا زودتر زایمان من انجام میشد. وقتی بدنم احساس می کرد که زمان مناسبی برای تولد نوزاد است، روند زایمان با سرعت قابل کنترل تری پیشرفت میکرد. در نهایت به یک وضعیت عمل سزارین نمیرسیدیم. اما افسوس که اعتماد بسیار کمی به بدن من بود. در عوض، تمام اعتماد به دارو و فرایندهای پزشکی بود. با توجه به آنچه که میدانم، بدن من برای انجام زایمان طراحی شده است. بنابراین من فکر میکنم اگر تیم تولد مطابق دستورالعملهای من پیش میرفت، بدن من در برابر داروها و هورمونهای ناشی از زایمان خیلی مقاومت نمیکرد.
سخن آخر
سرانجام، سیستم مراقبتهای بهداشتی استعمار برنامهی تولد نوزاد من را با برنامهی خود پیش برد. و روشهای زایمان بومی را که برای ما مهمترین بود، کنار گذاشت. در تمام این مدت، دعا را به جا میآوردم. و این دعا بود که مادران قبل از من را هنگام تولد در همان سرزمین من حفظ میکرد. دعایی که من و دخترم را همانطور که به دنیا راه یافت، نگه داشت. این همان چیزی بود که ما را به زایمان بومی متصل می کرد. و آن چیزی است که همیشه ما را متصل خواهد کرد. و با گذشت زمان، تجربه آسیب زای زایمان را در فضاهای استعماری حل کرده است. شاید تاثیر دعا باعث عدم تمایل به زایمان زنان بومی در بیمارستان میشود. دعا نوعی داروی بومی برای ما است.
ما در این مطلب از سایت بهترین مادر به بررسی زایمان زنان بومی در بیمارستان، در قالب یک داستان پرداختیم. امیدواریم از خواندن آن لذت برده باشید. من و همکارانم همواره در تلاش هستیم تا بهترین و به روزترین مطالب را در اختیار خوانندگان قرار دهیم. هدف ما اطلاع رسانی و سرگرمی شما است. در صورت داشتن هر گونه سوال و انتقاد شما میتوانید در قسمت کامنت، پیام خود را ارسال کنید.
مطالب مرتبط
- اسباب بازیها
- اقدام به باردار شدن
- انضباط کودک
- باردار بودن
- باردار شدن
- بارداری
- تاثیر والدین
- جشنهای تولد
- خانواده
- خردسالان
- خواب کودک
- دندان درآوردن
- دوران نوزادی
- رشد کودک
- زایمان
- زندگی خاوادگی
- سایر
- سبک
- سلامت بارداری
- سلامت خانواده
- سلامت کودک
- سلامتی زنان
- سیسمونی نوزاد
- شیردهی
- غذای کودک
- فعالیتها
- فهرست
- قولنج
- کودک
- کودک نو پا
- کودکان استثنائی
- مراقبت از نوزاد
- مراقبتهای پس از زایمان
- ناباروری
- هفتههای بارداری