مقدمه

در این مطلب یک مادر، نامه‌ به فرزند نارس خود که برای نفس کشیدن به دستگاه وصل است، نوشته است. حال جسمی نوزاد و روحی مادر در نامه آمده است. ادامه مطلب را همراه ما باشید.

تغییرات بدن من

شایان عزیزم

صبح روز 15 آذر 1398 من از شکم خودم عکس گرفتم. اما رشد طبیعی شکم من از حالت طبیعی خارج شده بود. من احساس می‌کردم که این یک موضوع ساده نیست و حرکت‌های دست و پای تو را احساس می‌کردم. یک احساس عجیبی داشتم.

هر روز تغییرات مختلفی در بدن من شکل می‌گرفت تا اینکه بدنم فرم جدیدی به خودش گرفت و دیگر احساس درد در بدنم شکل گرفته‌ بود. شب روز 18 آذر بود که خونریزی من شروع شد و پدرت در خانه نبود. سریع زنگ زدم که بیاید و مرا به بیمارستان ببرد. آرام آرام حالم بدتر می‌شد اما یک احساس خوشایندی نیز در من شکل ‌‌می‌گرفت.

رسیدن به بیمارستان

وقتی به بیمارستان رسیدیم، درد کمر من شروع شد. دیگر اختیار بدنم دست خودم نبود. چشمانم تار می‌دید و دیگر نمیتوانستم راه بروم. در بیمارستان با کمک پرستاران بخش زایمان، احساس آرامش بزرگی به من دست داد. وقتی به پرستاران گفتم که تو تنها 7 ماه است در شکم من هستی بسیار تعجب کردند و تعجب پرستاران یک احساس ترس در من ایجاد کرد.

پرستاران بخش زایمان سریع من را به یک دستگاه وصل کردند تا از زنده‌ بودن تو اطمینان حاصل‌ کنند. صدای ضربان قلب تو یک احساس آرامشی در من و پرستاران ایجاد کرد و دیگر ترسی در من وجود نداشت. هر دقیقه بر درد کمر من اضافه ‌می‌شد، اما من تصور میکردم همه چیز خوب است.

زایمان زودرس

دکتر از راه رسید و سریع بدن من را معاینه ‌کرد و پس از چند دقیقه گفت: زمان زایمان شما رسیده است. من تعجب کردم، به دکتر گفتم که تو فقط 7 ماه است در شکم من هستی اما دکتر گفت باید برای زایمان آماده‌ شوید. یک شوک بسیار زیاد بدنم را فراگرفت نمیدانستم چه اتفاقی برای تو خواهدافتاد، در همان لحظه پرستاران آمدند و گفتند که باید در بیمارستان برای زایمان بستری‌ شوید. هیچ حرفی نتواستم بزنم و هنوز شوک بدنم را گرفته‌ بود.

خیلی سریع برای من یک تخت آماده کردند و گفتند باید تا فردا صبح روی تخت استراحت‌ کنی، تا فردا زایمان شما انجام ‌شود. اما من هنوز آمادگی کامل نداشتم. چند ساعت بعد از بستری شدن درد کمرم بسیار زیاد شد و دکتر گفت باید همین الان زایمان انجام‌شود.

دیگر هیچ ارتباطی بین مغز و بدن من نبود و فقط چشمانم باز بود. حتی نمی‌توانستم حرف ‌بزنم. پدرت از دکتر پرسید که آیا فرزند ما سالم به دنیا می‌آید؟ دکتر جواب داد: امیدوارم.

به دنیا آمدن تو

بعد از شنیدن این حرف، دیگر از حال‌ رفتم و بعد از آن، گفت‌وگو را دیگر به یاد نمی آورم. تا اینکه زایمان با موفقیت انجام شد و من بعد از چند ساعت به هوش آمدم و صدای گریه تو را شنیدم. احساس عجیبی ‌بود و این احساس را در هیچ زمانی از زندگی خودم تجربه نکرده ‌بودم. دکتر آمد و از پدرت پرسید: اسم فرزندتان چیست؟ ما هیچ جوابی نداشتیم بدیم، چون 2 ماه زودتر به دنیا آمده ‌بودی و هنوز تصمیم نگرفته ‌بودیم.

ناگهان پدرت جواب داد، اسم او شایان است و من هم قبول کردم که اسم تو شایان باشد.

حال روحی من

چند ساعت بعد پرستاران آمدند تا از حالت روحی و جسمانی من با خبر باشند، اما من هنوز یک شوک بزرگ در بدنم وجود داشت به همین خاطر پدرت را بردن تا از تو عکس بگیرد و بیاورد به من نشان دهند.

وقتی عکس تورا در گوشی دیدم، تو داخل یک دستگاه بودی. با دیدن تو تمام درد بدنم آرام شد و احساس خوشحالی زیادی در من شکل‌ گرفت. داخل داستگاه آرام خوابیده بودی اما یک مشکل بزرگ وجود داشت.

تو زود به دنیا آمده بودی و اندام بدنت درست کار نمی‌کردند و پدرت گفت که برای نفس کشیدن، تو را به یک دستگاه وصل کرده‌اند. تا هم بهتر بتوانی نفس ‌بکشی و هم بتوانی تغذیه ‌کنی.

هر ثانیه که می‌گذشت معجزه‌های زیادی رخ‌ می‌داد و تو هنوز زنده بودی. داخل دستگاه، لوله و سیم‌های زیادی برای زنده بودن تو به کار گرفته شده ‌بود.

پیشنهاد ما: روش‌های حمایت از والدین نوزادان بخش NICU

مرخصی

من به هیچ وجه امید خودم را از دست نمی‌دادم و هر روز پای دستگاه NICU منتظر بودم تا خبر خوشحال کننده‌ای بشنوم. چند روز طول کشید اما تو بسیار قوی بودی و توانستی بدن خودت را بازسازی کنی. دکتر آمد و گفت: بدن شایان کاملا سالم است و تا چند روز دیگر مرخص می‌شود. از آن روز به بعد تا مرخصی تو از بیمارستان هر روز جشن می‌گرفتیم و بسیار خوشحال بودم که بعد از یک هفته می‌توانم تو را در آغوشم بگیرم.

حال جسمی تو

اما به خاطر اینکه تو زودتر به دنیا آمده بودی، ریه‌های تو کوچک بودند. همین موضوع نفس کشیدن را برای تو سخت می‌کرد. به همین خاطر مجبور بودیم چند بار در روز تو را به دستگاه اکسیژن وصل‌ کنیم تا ریه‌های تو به حالت کامل خود برسند.

روزهای بسیار سختی بود و من بسیار نگران بودم که ریه‌های تو خونریزی کنند ،اما تو بسیار قوی بودی و توانستی خیلی سریع درمانت رو کامل‌ کنی.

درمان

به مدت 40 روز درمان تو طول ‌کشید، هر روز نگران تر میشدم اما در آخر روز چهلم دکتر گفت که دیگر نیاز نیست برای تنفس تو از اکسژن استفاده کنیم و میتوانید با خیال راحت از دستگاه تنفس استفاده‌نکنید.

من و پدرت بسیار خوشحال‌بودیم که دیگر سلامتی کاملا خودت رو به دست آوردی بودی و سرانجام بعد از 40 روز توانستی یک خواب آرام در کنار من و پدرت داشته باشی.

داستان زندگی تو ساده نیست اما این تو بودی که توانستی با مشکلات بجنگی تا سلامتی کامل بدنت را به دست بیاوری و امروز در کنار من و پدرت هستی. امیدوارم زندگی پر از آرامشی داشته‌باشی.

شایان عزیزم، خیلی دوستت دارم.